گل پسری

ساخت وبلاگ
تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 | نویسنده : انسیه بازدید : 4 مرتبه سلام عزیز دل مامان چهار روز مونده بود به اربعین قرار شد به اتفاق عمه اینها و مامان بزرگ بریم شمال .حدود ساعت دو بعدازظهر پنج شنبه آماده شدیم و راهی خونه عمه پوران شدیم که به همراه عمه پوران و عمه ایران و مامان بزرگ بریم شمال تو راه بودیم که خاله سمیرا زنگ زد و گفت دایی مهدی رسیده خونه بینهایت خوشحال شده بودم قبل اربعین به حکم دعای مادرجون معجزه اتفاق افتاده بود گره ای که دستان هیچ کس باز نمیشد طی اراده خداوند به آسانی باز شد بالاخره بعد یک سال و سه ماه دلمون شاد و لب مون خنده و غصه از دلمون دور شد.الهی هزار بار شکر الهی به شفاعت آقا امام حسین تو هیچ خونه ای گرفتاری نباشه ان شاالله.خلاصهساعت چهار حرکت کردیم و بعد سپری کردن ترافیک حدود ساعت نه به ف یدونکنار رسیدیم بعد رسیدن ما عمو حمید اینها هم حرکت کردن.من دل تو دلم نبود که زودتر بریم خونه مادرجون .شب من و شما و زن عمو لیلا کنار هم خوابیدیم تا اذان صبح من و زن عمو مشغول صحبت شده بودیم.برای صبحانه بیدار شده بودیم هوا سرد شده بود تو تراس نشستیم و صبحونه خوردیم بالاخره ساعت گل پسری...
ما را در سایت گل پسری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9nazpesari0 بازدید : 64 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 21:05

تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 | نویسنده : انسیه بازدید : 0 مرتبه سلام عزیز مامان صبح روز دوشنبه بعد صبحانه با هم رفتیم برای بابایی هدیه بخریم شما خیلی خوشحال بودی و مدام میگفتی تولد بابایی میخوایم براش هدیه بخریم بعد کلی دیدن لباس ها یه شلوار طوسی و پیداهن طوسی براش خریدیم البته به شرط که اگه از طرحش خوشش نیومد یا اندازه اش نبود قابل تعویض باشه اومدیم خونه .ناهار خوردیم و دوش گرفتیم بابایی اومد گفت بریم قم من هم وسایل راه را آماده کردم و تقریبا ساعت پنج و نیم غروب بود که راه افتادیم.ساعت هفت داخل حرم بودیم بابایی گفت نیم ساعت تو حرم باش بعد برگرد صحن منم رفتم زیارت و دعاهام رو سریع خوندم برگشتم دیدم با بابایی داره بازی میکنی ظاهرا بهت خوش گذشته بود تا بازی میکردی منم نمازهام رو خوندم موقع برگشت رفتی دم دفتر که موقع رفتن نذری داده بودیم خادم به شما شکلات داده بود گفتی بازهم شکلات میخوام.خادم یه فیش غذا هم به شما داد رفتیم مهمانسرا.من خوشحال شدم که مهمون حضرت معصومه شدیم و غذای تبرک میخوریم کتلت خیارشور گوجه و زیتون به همراه نون بود شما نون خالی و زیتون و خیارشور خوردی من و بابایی سیر شد گل پسری...
ما را در سایت گل پسری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9nazpesari0 بازدید : 51 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 21:05

تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 | نویسنده : انسیه بازدید : 0 مرتبه سلام آقا پسر گل غروب چهارشنبه یگانه تماس گرفت و گفت تهران هستن فردا ناهار میان خونه ما .شما گفتی ژله تولد درست کن با هم ژله تو فالب داکی درست کردیم پنج شنبه ساعت هفت و نیم بیدار شدم شروع به غدا پختن و تمیز کردن و آماده کردن وسایل کردم موقع ظهر مهمون ها رسیدن شما هم مدام میگفتی علی اصغر بیاد باهم بازی کنیم علی اصغر ماشین آمبولانس برداشتدوتایی به توافق نرسیدین و مهران مجبور شد علی اصغر تو سرما ببره بیرون آروم بشه خداروشکر بعدش با هم سازش داشتی و بازی فکری آورده بودی بهش یاد داده بودی کلی ذوق میکردی که بهش یاد دادی ماشین بازی هم کردین نگران بهم ریختگی وسایلت هم بودی میگفتی مامان علی اصغر وسایل منو بهن ریخت بریم مرتب کنیم شام بابایی کباب درست کرد دو تایی پیش یگانه نشستین بهشرمیگفتی برات خورد کنه و میخوردی خداروشکر خوب خوردین داشاتن میرفتن میپرسیدی مامان کجا میخوان برن تا سر خیابون باهاشون رفتیم شما از  پشت ماشین اونها رو نگاه میکردی خوشحال میشدی که دنبال ما دارن میان بعد که خیالت راحت شد نشستی و از خستگی بازی خوابت برد.الهی ه گل پسری...
ما را در سایت گل پسری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9nazpesari0 بازدید : 51 تاريخ : شنبه 20 آذر 1395 ساعت: 21:05